من بودم و غروبی سرخ که نشان از تاریکی تلخی داشت
به ذهنم فشار آوردم تا تو را به خاطر آورم
ولی هر چه سعی کردم به ذهنم هم نیومدی
همان لحظه که خورشید خانم داشت می رفت
به خاطرم اومد که تو تمام هستی من بودی
ولی نمیدانستم که به زیبا یهای دنیا نباید دل بست
به تویی که زیبایی محض بودی
آنروز غروب عشق من بود
من فهمیدم که وعده هایت وفایی ندارد
شکوه هایی که از تو داشتم به فراموشی سپردم
و گفتم که باید او را زخاطر برد
خورشید رفت و شب امد
ولی من هنوز روز را ندیده ام
اگر هر غروب طلوعی دارد
ولی این غروب طلوعی ندارد
حالا دیگر من مانده ام و یک دنیا تاریکی
غروب عشق اگر غمگین بود
ولی برایم دوست داشتنی بود
نظرات شما عزیزان:
آهاے בפֿـترڪ!!!!!
روـے בلت چاבر بڪش...
اینجا بـہ انـבازہ اےڪـہ " مرב" نـבارב ، نامرב בارב....!!!!
به منم سر بزن حديث جونم
روـے בلت چاבر بڪش...
اینجا بـہ انـבازہ اےڪـہ " مرב" نـבارב ، نامرב בارב....!!!!
به منم سر بزن حديث جونم
تاريخ : یک شنبه 20 مهر 1393
ا 13:13 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا